loading...
درددل
لایو بازدید : 0 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

چت رومسنگ پشت...پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی...


آهسته آهسته می خزید،دشوار و کند...


سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید...


پرنده ایی در آسمان پر زد،سبک و ... و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت : "این عدل نیست،این عدل

 نیست!!!"

ای کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی!!!من هیچگاه نمی رسم،هیچ گاه...


و در لاک سنگی خود خزید به نیت نا امیدی...


خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد،زمین را نشانش داد،کره ایی کوچک بود و گفت : نگاه کن، ابتدا و

 انتها ندارد،هیچ کس نمی رسد،چون رسیدنی در کار نیست،فقط رفتن است،حتی اگر اندکی!!!


و هر بار که می روی ، رسیده ایی... و باور کن آنچه بر دوش تو است،تنها لاکی سنگی نیست...


تو پاره ایی از هستی را به دوش می کشی،پاره ایی از مرا...


خدا سنگ پشت را بر روی زمین گذاشت،دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه چندان دور!!!


«خدایا به داده و نداده ات شکر،که داده ات نعمت هست و نداده ات

 حکمت!!!

ای کاش علم به حکمت خداوند داشتیم  که............»

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 14